روایت یک ارتشی از کودتای نوژه:
بیستم تیرماه 1359 امام خمینی پس از پایان عملیات خنثی سازی كودتای نقاب در حسینیه جماران در طی سخنرانی خود فرمودند: «میخواهند توطئه بكنند و آن هم این توطئهای كه معلوم است كه اگر چنانچه موفق به كشفش هم نشده بودیم،] مردم [خفه میكردند آنها را ... اگر این فانتومها هم بلند شده بود، اینها میخواستند چه بكنند، پدر اینها را در میآوردند مگر ملت، حالا دیگر نشسته كه یك فانتوم و دو فانتوم كاری انجام بدهد.»
آری دشمانی که از روزهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به فکر توطئه و خرابکاری علیه آن را فکر شب و روز خود کرده بودند بار دیگر میخواستند تا با کودتایی دیگر سربازان این میهن را در برابر مردم شریف ایران قرار دهند که موفق نشدند.
با گذشت سالها از آن ماجرا بر آن شدیم تا در گفتگو یا سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب که در آن روزها جزو کمیته انقلابی ارتش و حضور فعالی در صحنه داشت به زوایای پنهان و آشکار آن ماجرا بپردازیم:
ارتش ایران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از ارتشهای قدرتمند جهان بود. حضرت امام از سال 42 و قبل از آن در پیامهای خود با ارتش به شیوهای گرم و هدایتگر برخورد میکردند و در صدد جدا کردن بدنه سالم ارتش از معدود فرماندهان وابسته و سرسپرده آن بودند. در ارتش این قضیه به مرور جا باز کرد و شهید سید موسی نامجودر دانشکده افسری پایه گذار هستههای مقاومت شد.
شهیدحسن اقارب پرست و شهید یوسف کلاهدوز، تحت تاثیر نامجو شبکه نظامیان وفادار به انقلاب را گسترش دادند. ارتش میرفت که یک بدنه حزب الهی پیدا کند. در حکومت نظامی هستههای مقاومت باعث شدند ارتش با مردم برخوردهای تند نداشته باشد. فرماندهان نیز اغلب دلشان با امام و انقلاب بود. گاهی به امام مراجعه میکردند و میگفتند ما حرفه نظامی را دوست داریم ولی مسلمان و مقلد شما هستیم؛ حضرت امام با این دید با ارتش برخورد میکردند و میفرمودند: ما خبر داریم و میدانیم فرماندهان ارتش از این که تحت نفوذ چنین رژیمی هستند رنج میبرند.
سرانجام ارتش با هدایت و برخوردهای حکیمانه ایشان جذب شد. آن چنان که در تشریف فرمایی حضرت امام به میهن اسلامی، از جان و دل همراه مردم بود. اگر غیر از این بود و قرار بود ارتش در مقابل ملت بایستد، جوی خون راه میافتاد.
ارتش آمریکا ژنرال هایزر را فرستاده بود برای این که به کمک فرماندهان رده بالا، حکومت و امنیت را به رژیم برگرداند و شرایط ادامه حکومت شاه را تامین کند. هایزر در نشستهایی که با فرماندهان داشت، به او فهماندند که ما هیچ نفوذی روی طبقه جوان ارتش نداریم، «از ما فرمان نمی برند». آمریکاییها آن موقع مایوس شدند. اگر میتوانستند کودتا کنند آن زمان باید میکردند. ارتش قدرتمند ایران با برخورد سازنده حضرت امام صبح پیروزی نهضت، بازوی امام و انقلاب بود.
اولین حادثه ای که برای انقلاب پیش آمد محاصره پادگان سنندج بود. روز 24 بهمن، سرگرد کتیبه توسط کمیته انقلاب ارتش متشکل از نمایندگان هستههای مقاومت، از طریق رادیو فرمانده لشگر شد و سنندج را حفظ کرد. اگر این پادگان به دست ضد انقلاب میافتاد سراسر کردستان به آتش کشیده میشد. دشمن مانده بود که ارتشی که سربازهایش به فرمان امام فراری شده و فرماندهانش در جایگاه خود نیستند چگونه پا گرفته است.
*منظور شما از دشمن چیست.جریان یا کشور خاصی را در ذهن دارید؟
انقلاب اسلامی از روز نخست با همه قدرتهای شرق و غرب مسئله پیدا کرد، چون نوید بخش فرهنگ و زندگی جدیدی بود. اینها نگران بودند که اگر پیروز شود همه جوانان مستعد در گوشه و کنار جهان به آن گرایش یافته و زیر بنای حکومت آنها سست می شود. هنوز هم در این تفکر هستند. به همین دلیل دست به دست هم دادند تا با ضربه های پیدرپی ارتش را که بازوی انقلاب است از میان برداشته و نهضت را در هم بشکنند.
علیرغم تلاش دشمنان انقلاب و شعارهای «ارتش ضد خلقی نابود باید گردد» سپهبد شهید ولی قرنی، فرماندهان فداکار و متعهد ارتش همچون سرلشگر شهید ولی فلاحی، سرلشگر قاسمعلی ظهیر نژاد، سرلشگر شهید جواد فکوری، سرلشکر شهید موسی نامجو، سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز، سرلشکر شهید حسن اقارب پرست، سرلشگر شهید یعقوب احمد بیگی و سپهبد شهید علی صیاد شیرازی همه هم و غم شان را در ساختن ارتش نوین مکتبی راهبرد و ارزشهای اسلامی گذاشتند.
بدنه ارتش همان طور که امام تشخیص داده بود بدنه سالمی بود و آماده پذیرش، اما همه گروهکها به انحلال ارتش میاندیشیدند. ارتش ضربه ها را یکی پس از دیگری دفع می کرد. در پادگان ها با شعار «ارتش بی طبقه توحیدی» نفوذ کرده و می گفتند فرمانده و زیر دست معنی ندارد، همه با هم برادریم، میخواهیم شورایی کار کنیم. اینها ساده ترین گرفتاری های فرماندهان بود. در دانشکده افسری گروه های سیاسی و خلقی هر یک دفتر جداگانه داشتند و نظامات را بهم ریخته بودند. خدمت دانشکده های افسری سراسر دنیا شبانه روزی و با یونیفرم مخصوص است. این ساختار در آن فضای انقلابی در هم شکسته بود.
میگفتند هر دانشجویی میخواهد شب بماند و هر کس میخواهد برود. لباس نظامی یا شخصی هم تفاوتی نمیکرد. هر روز در گوشه ای از دانشکده تظاهرات بود. شعارها اغلب متمایل به بلوک شرق بود.
*نقش دولت موقت در این میان چه بود؟
دولت موقت آن قدر مشکلات داشت که فرصت رسیدگی به کار ارتش را نداشت. در مشکلات خود غرق بود. حتی اگر قدمی برمیداشت آن قدر ناشیانه بود که به زیان ارتش تمام میشد. شهید قرنی در رنج نامه غم انگیزی که باقی گذاشته می گوید این ها بدون این که با من مشورت کنند به مهاباد رفتند. آن قدر مماشات و نرمش در مقابل ضد انقلاب نشان دادند که در حضور آنان، فرمانده وقت سرتیپ احسان پزشک پور ترور شد؛ سلاح و مهمات و تجهیزات پادگان به یغما رفت. توطئهها دولت موقت را هم کلافه کرده بود.
دشمنان انقلاب قبل از کودتا بیش از دو لشگر ما را در کردستان درگیر کرده بودند. در سناریوی شرق و غرب نابودی جمهوری اسلامی ایران کلید خورده بود و باید این ارتش قدرتمند روزی که صدام میخواست حمله کند قدرت مقابله نداشته باشد. صدام نیز دو سال قبل از آغاز جنگ ارتش خود را مجهز کرده بود.
با وجود حمایتهای همه جانبه حضرت امام، شیطنت های خارجی و داخلی برای درهم شکستن ارتش بیداد می کرد. تحریکات مرزی و جدایی طلبی در گنبد، سیستان و بلوچستان و خوزستان هم جای خود را داشت و حضور به موقع و قدرتمندانه ارتش را میطلبید.
قضیه گروگان گیری هم سیلی محکمی بود که آمریکا خورد. پس از آن دشمنی با نظام چندین برابر شد. دشمن در ماجرای طبس هم اهداف بزرگی داشت که با عنایات الهی در هم شکست حادثه بعدی که در مقابل ارتش و نظام طراحی شد کودتایی بود که آن موقع به کودتای نوژه معروف شد.
در واقع کودتای نوژه آخرین حلقه از زنجیره توطئههای آشکار و پنهان علیه ارتش و نظام بود که صدام جرات کند و بگوید من سه روزه خوزستان و پنج روزه تهران را فتح خواهم کرد.
*کودتای نوژه یا نقاب؛ آمریکایی بود یا دیگر کشورها هم در آن مشارکت داشتند؟
کودتای نقاب رویدادی مشارکتی بود و همه قدرتها از آن سود می بردند و همانگونه که اشاره کردید نباید آن را نوژه بنامیم، چرا که شهید بزرگوار سرلشکر نوژه در میان شهدای دفاع مقدس جایگاهی رفیع دارد. نام او نباید با واژه کودتا در کنار هم باشد. ایشان سال 1342 وارد دانشکده افسری شد. هم دوره من بود. متدین با وقار و شجاع. یادم می آید فرمانده سختگیری داشتیم که همه از او حساب میبردند. یک روز صبح که با شمشیر افراشته برای بازدید آمده بود به بهانهیی نوک تیز شمشیرش را روی سینه نوژه گذاشت و ایرادی از او گرفت. نوژه تیغه شمشیر را با دست خالی محکم گرفت و کج کرد و گفت احترام خود را نگه دار! فرمانده وحشت کرد و از آن پس روزهایی که برای بازدید می آمد شمشیرش غلاف بود.
آن موقع نیروی زمینی و دریایی و هوایی در دانشکده افسری سه سال با هم دوره می گذراندند و بنا بر تواناییهایشان به نیروی هوایی یا دریایی می رفتند. نوژه ریاضیات بسیار خوبی داشت و به نیروی هوایی پیوست. در شکستن محاصره پاوه درخشید. در آن زمان فرمانده گردان شکاری پایگاه شاهرخی در همدان بود. همین پایگاهی که مورد توجه کودتاگران قرار گرفته بود. وقتی که فرمان بسیج همگانی امام برای یاری دکتر چمران و نجات پاوه به او می رسد، با وجود آنکه میتوانست فرد دیگری را عازم ماموریت نماید خود با زبان روزه مشتاقانه برای حراست و اسکورت ستونهای اعزامی از کرمانشاه به پاوه عزیمت میکند. نزدیک غروب آفتاب ماه مبارک رمضان در داخل هواپیما هدف رگبار گلوله ضد انقلاب قرار می گیرد و به دلیل مجروحیت کنترل هواپیما از دست وی خارج می شود و هواپیما به کوه برخورد می کند و شکوهمندانه در خون خودش افطار میکند. پایگاه شاهرخی را به دلیل فداکاری و رشادت وی پایگاه «نوژه» نامیدند.
اما کودتا، بر اساس ماموریتی که کودتاگران برای خود طراحی کرده بودند، نقاب -مخفف «نجات قیام ایران بزرگ»- نامگذاری شده بود.
*این افراد چه کسانی بودند و چه برنامه ای داشتند؟
این افراد واخورده ترین و بی کفایت ترین افراد یگانهای مختلف بودند. توجه عمده اینها روی توانائیهای نیروی هوایی بود. برنامه این بود که از پایگاه هوایی همدان بتوانند چند فروند هواپیما را به سمت تهران پرواز بدهند و بیت حضرت امام در جماران و چند نقطه حساس دیگر را بمباران کنند و بعد از پیاده شدن و اشغال ستاد مشترک و رادیو تلویزیون اعلام پیروزی نمایند و زمینه را برای بازگشت بختیار آماده کنند. دو نفر ژنرال داشتند. متاسفانه سپهبد سعید مهدیون را فرمانده نیروی هوایی می نامند در حالی که روزهای اول که نیروی هوایی خودش را پیدا نکرده بود، سعید مهدیون که زیردست هایش از او ناراضی بودند و از سایه خودش هم میترسید دو روز موقتا فرماندهی کرده بود. یا سرتیپ آیت محققی که قرار بوده در پایگاه همدان فرماندهی را عهده دار شود افسری بود که هیچ اعتباری در نیروی هوایی نداشت. سایرین هم یکی از دیگری بی مایه تر بودند. معمولا در هر نظام و تشکیلاتی یک عده بیاعتقاد و بی هویت وجود دارند، اینها را شناسایی و با مبلغی که گفتنش شرم آور است، سازماندهی کرده بودند.
گفته بودند شامگاه روز هفدهم تیرماه به پارک لاله مقابل سینمای بلوار بیایید، آن جا منطقه تجمع ماست. اتوبوسی در اختیار داریم حوالی ساعت 12 شب در 100 متری پایگاه هوایی همدان جمع می شویم و پس از هماهنگی لازم به پایگاه نفوذ کرده و عملیات را آغاز می کنیم. از سه یا چهار روز قبل از کودتا، برخورد ضد انقلاب نشان میداد که خبرهایی در پیش است. آن روزها گروهکها آزاد بودند و میتوانستند حرفشان را بزنند.
عوامل فریب خورده کودتا از همان منطقه تجمع پارک لاله توسط چند تیم از کلاه سبزهای تیپ نیروهای ویژه به فرماندهی سرلشکر شهید حسین شهرام فر و معاونت سرتیپ جانباز احمد دادبین دستگیر میشوند . تعداد کمی که باقی می مانند با وجود آگاهی از این ماجرا حماقت و سرسختی به خرج داده عازم همدان میشوند. و چون خودروها بازرسی میشده و راهها شدیدا تحت کنترل بوده قبل از این که به درب جبهه پایگاه شاهرخی برسند همه شان دستگیر و جمع آوری میشوند.
*پس نقش خلبانی که در این مورد به آیت الله خامنه ای اطلاع داده بود، چیست؟ آیا کودتا را او لو داده یا دیگران؟
مکرر شنیده میشد عوامل ضد انقلاب به هم میگویند، این حکومت یک ماه دیگر منقرض می شود. هر روز از این صحبتها بود. ولی هیچ کدام از آنها واقعیت نداشت. اما این یکی به واقعیت نزدیک میشد و روی آن سرمایه گذاری کرده بودند. نفراتی را شستشوی مغزی داده بودند و ماموریت ها مشخص شده بود.
نیمه شب یک نفر خلبان خدمت حضرت آیت الله خامنه ای می آید و کودتا را لو میدهد اما چرا نزد ایشان میآید؟ آیت الله خامنه ای در آن زمان نماینده حضرت امام در ارتش بودند. نماینده قبلی حضرت آیت الله موسوی اردبیلی بودند، که چندان فرصت رسیدگی و اهتمام به ارتش نداشتند. اما حضرت آقا مسئولیت شان را با جدیت و علاقمندی دنبال می کردند. سرهنگ محمد سلیمی، رئیس دفتر آقای خامنه ای بود. من هر وقت مراجعه می کردم، می دیدم تعدادی از فرماندهان ارتش در نوبت ملاقات هستند. یعنی وقتی حضرت آقا به ارتش تشریف آوردند ارتشی که هر روز ضربه می خورد و فرمانده هان همه نگران بودند که امروز یا فردا ما را متهم می کنند. دیدند حضرت آقا به گرمی و شایستگی به مشکلاتشان توجه می کنند و در صدد حمایت از آنها هستند و میخواهند قدرت و اصالت فرماندهی را به پادگانها برگرداند. حضرت آقا نقطه اتکا و امید نظامیان و فرماندهان ارتش شد. این بود که آن خلبان آن شب در آن مقطع حساس که خیلی جاها می توانست برود منزل آقا را انتخاب کرد.
*نام این خلبان را می دانید؟
خیر، نمی دانم و دنبال دانستن آن هم نبودهام. ولی اصل قضیه را در سایت ها و منابع خبری دیدهام، البته یک یا دو روز بعد، وقتی کشف این ماجرا توسط حضرت آقا کلید خورد و کشف شد دیگران هم اعلام کردند که ما می دانستیم. آن موقع باز شایع بود که این کودتا را توده ایها لو دادهاند. حال چقدر واقعیت دارد؛ نمی دانم. اگر واقعیت داشته باشد به خاطر این بوده که خود را به نظام نزدیک تر کنند. و این گمان قوت میگیرد که شرق و غرب امیدی در به ثمر رسیدن کودتا نداشتهاند و بیشتر روی شکست کودتا و بهرهبرداری از پیامدهای آن نظر داشته اند.
وقتی شرح حال کودتا را از زبان کودتا گران می خوانیم درمییابیم که کاری ابلهانه بوده است. سرتیپ محققی در بازجویی می گوید: ما گز نکرده می خواستیم پاره کنیم. کارمان بچه گانه و احمقانه بود. ضعیف ترین سازماندهی ها هم از سازمان ما قوی تر بود. همدیگر را نمی شناختیم. و به هم اعتماد نداشتیم. اغلب شان چنین حرفی میزدند.
*اینکه میگویید شرق و غرب میدانستند که این کودتا به ثمر نمیرسد، با حرف اولتان که میگویید آمریکا، و شوروی، از آغاز انقلاب در صدد کودتا و براندازی رژیم بودهاند تناقص پیدا میکند. چگونه آن را توجیه میکنید؟
بله، این دو با هم نمیخوانند، نقطه حساس همین است که باید کارشناسان نظامی و سیاسی روی آن کار کنند. کشوری که انقلاب کرده و رهبر آن بیش از بیست سال فرهنگ سازی کرده و ارتش با آن قدرت را به دنبال خود کشیده با این مردم در صحنه فداکار دیگر کودتا بردار نیست. تا زمانی که این وحدت و صمیمیت بین مردم و رهبری وجود دارد این نظام محکم ایستاده و هیچ قدرتی نمی تواند آن را سرنگون کند.
آنان میدانستند که کودتا اگر میخواست جواب بدهد زمان هایزر جواب میداد. یا همان روز 21 بهمن 1357 در حالی که آن شایعه هم بیاساس بود، 20 بهمن 1357 وقتی فرمانده حکومت نظامی در قصر فیروزه برای مبارزه با همافران انقلابی تقاضای کمک می کند فرمانده گارد میگوید من برای حفاظت خودم هم کسی را ندارم همه گذاشته اند و رفته اند.
اگر قرار بود کودتا شود همان موقع باید می شد. پس این ها می دانستند که کودتا پیروز نمی شود. این ها روی شکست کودتا سرمایه گذاری کردند. بذر کودتا را پاشیدند و چون نتوانستند درو کنند، از پیامدهای آن استفاده کردند. حال ببینیم پیامدهای کودتا چه بود؟
حضرت آیت الله خامنه ای مکرر فرمودهاند خاطرات انقلاب و جنگ تحمیلی گنجینه ارزشمندی است. نباید فراموش شود باید از آن پند و اندرز بگیریم.
آن زمان همه خواب بودیم و یا بازی خورده بودیم و به اهداف ثانویه دشمن نمیاندیشیدیم و خوشحال بودیم که کودتا شکست خورده است در حالی که اهداف ثانویه دشمن با موفقیت در سمت و سوی پیروزی گام برمی داشت.
با کمال تاسف اولین موفقیت کودتا در نیروی هوایی محقق شد. نیروی هوایی ما در این ماجرا تعدادی از بهترین خلبانها و کادرفنی خود را از دست داد. تعدادی اعدام، تعدادی فراری و تعدادی زندانی شدند و این در حالی بود که بعد از انقلاب. بسیاری از هواپیما ها به دلیل کمبود قطعه زمین گیر بودند. سلسله مراتب شکسته شده بود. اغلب در پایگاه های مختلف از جمله تبریز شورش و بی نظمی بود. در تهران دو نفر درجه دار برای خودشان بساطی برپا کرده و نظامات را به هم ریخته بودند. به نظر کودتاگران نیروی هوایی فلج و از چرخه عملیات خارج شده بود.
نیروهای ویژه هوابرد که در حکم عکس العمل سریع رژیم شاه بود حالا به مدد رهبری حضرت امام و عملکرد خوب هستههای انقلابی ارتش، نیروی عکس العمل سریع نظام شده بود. در گنبد، خوزستان، کردستان، بلوچستان اگر فتنهای برپا می شد. کوله پشتی و آر پی جی و تیربارشان آماده بود. همه دوره ها را هم دیده بودند. ظرف دو ساعت می توانستند در مقابل دشمن سینه سپر کنند. تعدادی از بهترین نیروهای این یگان هم اعدام شدند. وقتی نفراتی اعدام می شوند دو سه برابر این ها از دور خارج می شوند. نگران می شوند، که نکند ما هم متهم شویم. گاه هم مخفی و یا فراری می شوند.
یگانهای لشگر 21 حمزه که صبح پیروزی انقلاب با سخنرانی سرلشگر شهید ولی فلاحی با استقبال از خطر مرگ به سنندج رفتند و درخشیدند و اولین شهدا را دادند. آنها هم ضربه بزرگی دیدند.
از همه مهمتر شیردلاور ارتش ایران لشگر 92 زرهی بود که ضربه کاریتر و سختتر دید. قدرت و صلابت لشگر 92 زرهی آن چنان بود که در رژیم گذشته وقتی تیپ دزفول مانور داشت، ارتش عراق آماده باش می داد و در وحشت و نگرانی به سر می برد که نکند اینها پایشان به بغداد برسد.
سرهنگ منوچهر فرزانه، افسری تحصیل کرده، شجاع و با ایمان هشت ماه قبل از کودتا فرماندهی لشگر را عهده دار می شود. میگوید در اولین صبحگاه نفراتم نیم ساعت مرا هو کردند. ایستادم تا ساکت شدند گفتم برادران انقلاب ما دشمن دارد، دشمنی که از ما آگاهتر و به مراتب قدرتمندتر است و ما باید بهترین مدافع انقلاب باشیم. هو کردن فایده ای ندارد، دشمن بر ما غلبه پیدا می کند. بیایید دست به دست هم دهیم و لشگر را از نو بسازیم و به آمادگی رزمی کامل برسانیم. استقبال کردند و صلوات فرستادند. ابتکار عمل دست من آمد. از فردا شروع کردیم به کار. همه چیز بهم ریخته بود. دیدم متخصصان تانک پراکنده شده اند. از جمله تعدادی به ژاندارمری محل سکونت شان رفتهاند. با کمک تیمسار فلاحی همه را برگرداندم. آموزشها، بازدیدها و اردوگاها برقرار و لشگر داشت عملیاتی میشد. تاریک و روشن صبح که خواستم سر خدمت بروم. معاونم تلفن زد و گفت تعدادی را دستگیر کردهاند. گفتم من می آیم تا ببینم چه خبر است. در راه پادگان من را از ماشین پیاده کردند، چشمانم را بستند و با خود بردند. هفتاد روز قبل از تهاجم صدام بعثی، وی دستگیر می شود و به زندان می رود و دو هفته بعد از شروع جنگ آزاد می شود.
در این ماجرا تعدادی دستگیر و تعدادی فراری میشوند. تعدادی از متهمان را با لباس زندان در میدان صبحگاه حاضر میکنند. و بعد از بالا بردن پرچم و نیایش صبحگاهی جلوی چشم هم رزمانشان به رگبار می بندند. یکی از آنان در حالی که خون از بازوانش فوران می کرده فریاد میزد: به خدا قسم ما خائن نیستیم.
اگر آمریکا، شوروی و صدام همه فکرهایشان را روی هم می گذاشتند، آیا می توانستند یک چنین سناریوی ویران گری پیاده کنند؟ در داخل خاک خودمان، در داخل سربازخانه ای که باید با وضو وارد آن می شدیم به دستور چه کسی این گونه خشن و دور از انتظار برخورد شد معلوم نیست و این در حالی بود که امام در فروردین 57 در پیامی که برای روز ارتش دادند فرمودند:
امروز ارتش ارتش اسلامی است. اینها برادرهای شما هستند. تعهد دارند که برای مملکتشان برای اسلام شان فداکاری کنند. به آن ها محبت کنید کسی حق اهانت به آن ها را ندارد.
ملاحظه فرمایید ارتشی که با برخورد خردمندانه امام پا گرفته بود و راه خود را در میان توطئه ها و نیرنگ ها به سختی هموار می نمود و می رفت که بار دیگر در صحنه فرا منطقه ای اثر گذار باشد در خانه خود چنین ضربه هولناکی می بینید.
سرهنگ شاپور قبادی، افسری دانشمند، معتقد و مردمی فرمانده دانشکده پیاده شیراز بود و افسران پیاده دانشجوی وی بودند. چهار روز بعد از کودتا او را در ستاد مشترک با سر تراشیده دیدم. پرسیدم قضیه چه بود. گفت، از کودتا گران سوال می کنند برای لشگر مشهد چه کسی را در نظر داشتید، گفته بودند بهتر از قبادی نداشتیم. لشگر را خوب جمع و جور کرده است. او اضافه کرد آیا خدمات من باید این گونه لگدمال شود!
یکی دیگر از افسران شجاع و کم نظیر ما که روزهای آغاز جنگ در میمک و مهران درخشید، فرمانده لشگر زرهی کرمانشاه سرهنگ باوندپور بود. در زندان بیماری سختی هم گرفته بود. وقتی آزاد شد فرمانده لشگر شد،و مردانه در مقابل دشمن ایستاد و سینه سپر کرد. هم رزمانش می گفتند وقتی می خواست ما را در مقابل عراق به هیجان وا دارد، می گفت بچه ها بجنبید، فرداست که عراقی ها پیروز شوند و لباس همسرانتان پرچم تانکها و نفر برهایشان باشد. میخواست به ما بگوید از ناموستان خوب دفاع کنید. او به واقع مرد بزرگی بود با این گونه سخن گفتن، خون ما را به جوش می آورد و خودش در حالی که پاهایش در همین جریانات حادثه دیده بود با ما همراه بود. در ملاقات با حضرت امام پاهای مجروح خود را نشان داده بود.
*آن طرف خط کاملا مشخص است. آمریکا، شوری، عراق، اسرائیل و سایر کشورها میخواهند با کودتا رژیم دلخواه خود را روی کار آورند. اینکه میدانستند و یا نمیدانستند شکست میخورند یک بحث جداست که باید در مورد آن بیشتر بررسی شود. اما این طرف خط پررنگتر از آن طرف خط است، به نظر شما این طرف خیانت بوده، یا کم تجربه ای. چه کسی بوده که نقش پیاده نظام دشمن را بازی کرده است.
من در دادگاه متهمان نبودهام. فرض ما این است که دادگاه یک دادگاه صالحه بوده و همه قوانین اسلام در آن پیاده شده، چرا احکام آن به بدترین وجه اجرا شده است. اگر آمریکا و شوروی میخواستند چنین ضربهای به ما بزنند هرگز نمیتوانستند. چه بسا این کار زشت و خشونت بار کار نفوذی ها باشد.
* ببینید من نمی گویم حرف های شما اشتباه است، ولی انتشار این گفتگو باید به شکلی باشد، که مخاطب بعد از خواندن آن به نتیجه برسد. چه کسانی خواستهاند ارتش را از بین ببرند. میخواهم بدانم که نقشه داخلی را چه کسی اجرا کرده است. این را شما میدانید یا نه؟
میدانم منظور شما چیست شما می خواهید مقصر را بشناسید و به جامعه معرفی کنید. صراحتاً می گویم پاسخ این سوال در حد من نیست. یعنی اگر هم عقیده ای از خود ابراز کنم ممکن است اشتباه کرده باشم، این سوال را باید کارشناسان نظامی و سیاسی و کارگزاران آن روزهای پرحادثه پاسخگو باشند. آن هم با مطالعه دقیق پرونده ها، بازجوئی ها و دفاعیات. من با پیامدهای ویرانگر این حادثه کار دارم. اتفاق تلخی که در یک مقطع زمانی حساس غرور ارتش را در هم شکست و دشمنانش را شاد ساخت.
* به نظر میرسد دشمن طوری نقشه ریخته که شما چه مثبت عمل کنید چه منفی، چه درست و چه اشتباه همه این ها در بازی او یکی است. میخواهم بگویم که این بازی برای دشمن برد- برد بوده است. چه کودتا پیروز شود و چه شکست بخورد. آیا این چنین نیست؟
بله . وقتی انقلاب پیروز شد سیستم های اطلاعاتی کشور به دلیل عملکرد بد آنها و تبلیغات دشمن در هم پاشید. همه فکر میکردند اطلاعات یعنی امنیت داخلی ساواک و کمیته ضد خرابکاری، که میگرفت و شکنجه میداد، و اعدام می کرد. اطلاعات در مملکت که حکم چشم و چراغ داشت شکست خورد. اداره دوم ارتش از این مسائل برکنار بود. یک واحد اطلاعاتی مفیدی بود که مراقب حرکات دشمن بود. همان روزهای اول پیروزی انقلاب گروهی با نیت های خیر انقلابی در اداره دوم مستقر شدند و اولین هدف خود را بررسی صلاحیت و پاکسازی متخصصان آن قرار دادند و کار اطلاعاتی را مختل کردند. رئیس اداره هنگامی که می خواست داخل شود بازدید بدنی می شد. اما کشمیری (عامل انفجار دفتر نخست وزیری) به راحتی و بدون بازرسی رفت و آمد داشت. سعادتی(از چهرههای سازمتن مجاهدین خلق- منافقین که به خاطر ارتباط و جاسوسی برای شوروی دستگیر شد)هم می آمد و پروندههای سری را تحویل دشمنانمان می داد و بازداشت شد و در نماز جمعه هم گفته شد که کار سعادتی جاسوسی نبوده است سرانجام اعدام شد و سرنوشت کشمیری هم با انفجار دفتر نخست وزیری گره خورد و با شهادت جمعی از بهترین یاران امام و اسوه های انقلاب از جمله شهید رجائی و شهید باهنر قضیه او خاتمه یافت و از خاطره ها محو شد.
ده گروه و گروهک سیاسی با عقاید مختلف در مبارزات انقلابی علیه رژیم شاه شرکت و همکاری داشتند. نفر دوم یکی از این گروهکها که در نجف خدمت حضرت امام رفته بود. پس از سه روز بحث حضرت امام مواضع عقیدتی او را تایید نکرده بودند. گفته بود حال که در مبارزه با رژیم هستیم اجازه دهید با ارتش مسلحانه وارد جنگ شویم. حضرت امام فرموده بودند که ارتش را به من واگذارید، یعنی دست رد بر سینه این ها می زدند. این گروه ها می دانستند که اگر روحانیت روی کار بیاید، در این مملکت هیچ جایگاهی ندارند. می گفتند اگر رژیم شاه بماند بهتر است. وقتی انقلاب پیروز شد این ها تغییر چهره دادندودر بافت نظام خود را استتار کردند این ها، را به این راحتی نمیتوان پیدا کرد تخصص و تجربه ویژه نیاز دارد.
از مرحله دور نشویم و دنبال این که چه کسانی آب به آسیاب دشمن میریختند نباشیم. اگر بگوییم فلان مهندس و فلان دکتر و یا فلان نظامی و یا فلان روحانی به جایی نمی رسیم باید به دنبال پیامدها و تجربیات آن باشیم که این اینگونه حوادث تلخ دیگر تکرار نشود. بازیگران توطئه گفتند کار نیروی هوایی ارتش ایران تمام است. اگر هم چند فروند هواپیما از فرودگاه هم بلند شد و رفت در آسمان، چند ساعت بیشتر دوام نمی آورد، برتری هوایی مطلقا با عراق ست. لشکر 92 زرهی هم که رنجور و ناتوان افتاده و کارش تمام است. سایر لشکرها هم یا در کردستان درگیرند و یا با مشکلات و کمبودها دسته و پنجه نرم میکنند. یگان نیروی های ویژه هم که باید سریع خودش را برساند زخم خورده و فاقد کارایی است. رهبر دیوانه عراق جرأت پیدا کرد و نیرو گرفت. گفت به نام ملت های عرب قادسیه صدام را آغاز می کنیم، سه روزه خوزستان را تصرف کرده و پنج روزه در میدان آزادی تهران خواهیم بود، روز 31 شهریور به دنبال بمباران فرودگاههای بزرگ کشور یورش سیل آسای ارتش عراق با 12 لشگر مجهز به سوی غرب و جنوب آغاز شد.
31شهریور، هنگام بمباران فرودگاه در استانداری اهواز بودم و جلسه ستاد جنگهای نامنظم برقرار بود. جلسه را رها کرده و به فرودگاه رفتم. هنوز تکههای بمب داغ بود به سرعت به اتاق جنگ آمدم، وضعیت را بسیار آشفته و پریشان دیدم. لشکر هنوز بدون فرمانده بود و از یکی دو ماه پیش به فرمانده نیروی زمینی فشار آورده بودند که چرا فرمانده تعیین نمی کنی؟ او هم گفته بود هرکس فرمانده مرا زندان کرده، خودش هم لشگر را اداره کند. خوزستان از اختیار من خارج است. شرح وضعیت بر هم ریختگی های آن روز و یورش سیل آسای دشمن در کلمات نمی گنجد.
شامگاه همان روز و بامداد روز بعد خلبانان شجاع و غیرتمندمان با 140فروند هواپیما تاسیسات حساس و حیاتی عراق را از کار انداختند و برگ زرینی بر تاریخ پرحماسه نیروی هوایی ایران افزودند. این عملیات نخستین عکس العمل درخشان و توانمند ارتش ایران بود که در کمال ناباوری دشمن او را غافلگیر کرد.
باقیمانده لشگر خوزستان هم با هزاران زخم عمیقی که از دوست و دشمن بر تن داشت خونش به جوش آمد و مانند شیر خشمگین در برابر تهاجم ارتش عراق و حامیان قدرتمندش قد علم کرد.
روز دوم مهر، دانشجویان دانشکده افسری که در تابستان همان سال در کردستان به آنان آموزش داده بودم به اتفاق سرهنگ نامجو و سرگرد حسنی سعدی با روحیه عالی وارد شدند.
روز سوم یا چهارم مهر بود که حضرت آیت الله خامنه ای به اتفاق دکتر چمران و سرهنگ فروزان ساعت 2 بعد از نیمه شب به اتاق جنگ اهواز آمدند. گویی سه لشکر قدرتمند به ما پیوسته است. کارها کم کم روی غلتک افتاد. شامگاه هر روز گرداگرد حضرت آیت الله خامنه ای در ستاد جنگ های نامنظم جمع می شدیم و فرماندهان با حضور ایشان و شهید چمران حوادث و اتفاقات روزانه را بررس و برای متوقف کردن پیشروی سیل آسای دشمن به چاره اندیشی می پرداختند.
یگانهای لشکر 92 زرهی با حمایت نیروی هوایی و هوانیروز شجاعانه و غیرتمندانه در مقابل دشمن ایستادند و تا رسیدن نیروهای عمده چنان درسی به دشمن داد که صدام در ششمین روز جنگ به اشتباه احمقانه خود پی برد و آتش بس سازمان ملل را یک طرفه قبول کرد که جمهوری اسلامی به دلیل حضور نیروهای وی در منطقه قبول نکرد. سه روز حساس سپری شد تا بالاخره فرمانده جدید به نام سرهنگ قاسمی نو به منطقه وارد شد و لشگر جان تازه ای گرفت.
از روز ششم مهر 59 پیشروی ارتش عراق در جنوب و غرب میهنمان متوقف شد و تک های پی در پی علیه او آغاز گردید. نیروهای عراقی به تدریج حالت دفاعی گرفتند و پشت میدان های مین مخفی شدند. با پیروزی ذوالفقاری و شکست حصر آبادان جنگ جولانگاه «ترکیب مقدس ارتش و سپاه» شد و آثار مخوف و مخرب کودتای نقاب تحت تأثیر فداکاری جوانان غیورمان رنگ باخت، و ارتش صبور و دلاور ایران موفق شد با تحمل بار سنگین هشت سال دفاع مقدس، و تقدیم شهیدان بسیار، از انقلاب اسلامی در برابر دسیسه های شرق و غرب با قدرت دفاع کند و از این آزمایش بزرگ الهی قهرمانانه و سرفراز بیرون آید.
ارتش جمهوری اسلامی ایران همیشه خود را خادم وفادار و بیادعای کشور، نظام و انقلاب میداند و انتظاری جز رضای الهی و تأیید و حقشناسی هم وطنان عزیز خود نداشته و نخواهد داشت.
نظرات شما عزیزان: