طنزجبهه...
آمبولانس ایستاد روبهروی سنگر.
بچهها خسته و کوفته یکییکی از داخلش پریدند پایین.
اونا به حاج مسلم -پیرمرد مقر- سلام میکردند و آنطرفتر میایستادند.
حاج مسلم نگاهشان میکرد و میگفت: سلام بابا اومدید؟ الهی شکر!
همه که پیاده شدند، حاج مسلم چشمش افتاد به کسی که دراز به دراز افتاده بود ته آمبولانس.
او را که دید، تند رفت جلو و گفت: بابا این دیگه کیه؟
شجاعی گفت: بابامسلم، اکبر کاراته هم پرید. حاج مسلم زد به سینهاش و گریهکنان گفت: ای خدا، آخرش این اکبری هم پرید!
رفت جلوتر.
دست گذاشت روی پاهاش و براش فاتحهای خوند.
گریه کرد و یکدفعه رفت داخل آمبولانس. مجید گفت: کجا بابامسلم؟
میخوام برای آخرین بار صورتشو ببوسم.
رفت داخل آمبولانس سنگینیاش را انداخت روی شکم اکبر کاراته و خواست ببوسدش.
اکبر کاراته هنّی کرد. پرید بالا و خندهکنان گفت: یا اباالفضل ترکیدم!
حاج مسلم ترسید.
خودش را کشید عقب و بعد کپ شد روی اکبر کاراته و حالا نزن و کی بزن، و میگفت: که دیگه شهید میشی؟ ها!
او اکبر کاراته را میزد و ما از
خنده مرده بودیم.
نظرات شما عزیزان: