یه شعر قشنگ
دوست دارم که تو را دوست بدارم، به تو چه
بی تو هر ثانیه ای را بشمارم، به تو چه
عشق من میکشد این گونه پلنگت باشم
دل به مهتاب تو هر شب بسپارم، به تو چه...
مست در آینه پلکی بزن، انگور بریز
من که بی جرعه ی چشم تو خمارم به تو چه
دل من هرچقدر تنگ تو باشد باشد
به درک اینهمه بی صبر و قرارم، به تو چه
بوسه از سیب لبت قند خیالم شد باز
نیوتن هستم و افتاده فشارم، به تو چه
چه بخاهی چه نخاهی همه ی من شده ای
همه ی زندگی و دار و ندارم، به تو چه
تو که یک بار به من شانه ندادی هرگز
روی دیوار اگر سر بگذارم به تو چه
تو به دیوانگی ام هرچه دلت خاست بخند
من اگر گریه کنم اشک ببارم به تو چه
دلخوش زندگی ات هستی و یارت، خب باش
گیرم اصلن که کسی جز تو ندارم به تو چه
اصلن این گونه دلم خاسته، عیبی دارد؟
لب اگر بر لب عکست بگذارم به تو چه
دیر یا زود به عشق تو فرو خاهم ریخت
می برد باد از این شهر، غبارم به تو چه
لب فرو بستم و یک عمر نگفتم حرفی
جز همین شعر که بر سنگ مزارم.. به تو چه
بی تو هر ثانیه ای را بشمارم، به تو چه
عشق من میکشد این گونه پلنگت باشم
دل به مهتاب تو هر شب بسپارم، به تو چه...
مست در آینه پلکی بزن، انگور بریز
من که بی جرعه ی چشم تو خمارم به تو چه
دل من هرچقدر تنگ تو باشد باشد
به درک اینهمه بی صبر و قرارم، به تو چه
بوسه از سیب لبت قند خیالم شد باز
نیوتن هستم و افتاده فشارم، به تو چه
چه بخاهی چه نخاهی همه ی من شده ای
همه ی زندگی و دار و ندارم، به تو چه
تو که یک بار به من شانه ندادی هرگز
روی دیوار اگر سر بگذارم به تو چه
تو به دیوانگی ام هرچه دلت خاست بخند
من اگر گریه کنم اشک ببارم به تو چه
دلخوش زندگی ات هستی و یارت، خب باش
گیرم اصلن که کسی جز تو ندارم به تو چه
اصلن این گونه دلم خاسته، عیبی دارد؟
لب اگر بر لب عکست بگذارم به تو چه
دیر یا زود به عشق تو فرو خاهم ریخت
می برد باد از این شهر، غبارم به تو چه
لب فرو بستم و یک عمر نگفتم حرفی
جز همین شعر که بر سنگ مزارم.. به تو چه
نظرات شما عزیزان:
[ دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:شعر + کاوشگر روز, ] [ 8:2 ] [ رضا ملک زاده ]
[ ]