مرگ مولود بدشگون عناصر خودفروخته داخلی در حوادث اوکراین
10 سال پیش از این، در سال 2004 میلادی انتخاباتی در اوکراین انجام شد که با ادعای تقلب گسترده، به جنجالی بزرگ و سازمانیافته موسوم به انقلاب نارنجی (بخوانید کودتای نارنجی) مبدل شد.
طرح شایعه مسمومکردن نامزد حزب بازنده انتخابات، از سوی نامزد برنده، آن هم پس از انجام انتخابات، برگ برندهای شد تا یوشچنکو در انتخابات مجددی که با تصمیم پارلمان برگزار شد تنها با 52 درصد آراء گوی سبقت را از یانوکوویچ بگیرد و جریان غربگرای نارنجیپوش را به قدرت برساند.
اما دیری نپایید که محبوبیت پوشالی یوشچنکو در هم شکست و در انتخابات بعدی در سال 2010، این یانوکوویچ بود که توانست با غلبه بر رقیب خود، یعنی یولیا تیموشنکو، نامزد حزب سرزمین پدری (حزب وابسته به جریان نارنجی)، بر کرسی دولت تکیه بزند.
یانوکوویچ پس از انتخابات سال 2010 قول داد که مسائل گذشته را به فراموشی بسپارد و به هرآنچه که موجب بدگمانی مردم به او شده بود خاتمه دهد؛ انتخابات سال 2010 به طوری برگزار شد که برخی از چهرههای شاخص جریان نارنجی، مثل رینات اخمتوف آن را تحقق آرمانهای جریان نارنجی در برگزاری انتخاباتی آزاد و مستقل و دموکراتیک دانسته بودند.
اما حالا شاهد آن هستیم که مجدداً پس از 4 سال، و با بالا گرفتن بحث بر سر پیوستن یا عدم پیوستن اوکراین، این عضو سابق اتحاد جماهیر شوروی، به اتحادیه اروپا، جریان نارنجی مجدداً احیا شده و پس از درگیریهای گسترده و ایجاد ناامنی و تصویب تحریمهای غیر قابل توجیه از سوی اتحادیه اروپا، مجدداً دولت یانوکوویچ از کار برکنار میشود.
اوکراین تنها کشوری نیست که هدف تهاجم انقلابهای مخملی قرار گرفته است؛ انقلاب گل سرخ در گرجستان، گل لاله در قرقیزستان، جنبش سدر در لبنان، و انقلاب بولدوزر در یوگسلاوی سابق، همگی از جنسی مشابه برخوردار بودند.
حتی درگیریهای سال 2007 در کنیا که موجب روی کار آمدن اودینگا به عنوان نخست وزیر آن کشور شد، و یا انتخابات 2009 زیمبابوه و روی کار آمدن چانگرای به عنوان نخست وزیر در کنار ریاست جمهوری موگابه، همگی متأثر از همین الگوی واحد بودهاند.
در ونزوئلا نیز شاهد وضعیت مشابهی هستیم؛ کاپریلس، نامزد غربگرای ریاست جمهوری ونزوئلا، که پیشتر هم از هوگو چاوز و هم از یار و همراه دیرین او، نیکلاس مادورو شکست خورده بود، اکنون یک سال پس از روی کار آمدن دولت مادورو، دست به تکرار اعتراضات خود پیرامون انتخابات گذشته زده است.
او پس از جنجالآفرینی انتخاباتی خود در زمستان گذشته و پس از هفت کشتهای که اعتراضات او بر جای گذاشت، تقاضای بازشماری آراء را کرده بود و تقاضای او از سوی شورای انتخابات ونزوئلا مورد موافقت قرار گرفته و در بازشماری، خطایی در شمارش آراء یافت نشده بود، ولی کاپریلیس حالا مدعی است که روند بازشماری آراء «یک لطیفه» بوده است.
او مجدداً درخواست بازشماری کامل آراء به همراه ثبت مجدد آثار انگشت را مطرح کرده که به خاطر عدم امکان عملی چنین اقدامی، از سوی شورای انتخابات ونزوئلا رد شده است.
حالا یک سال پس از انتخابات، باز هم آتش فتنهای دیگر شعله بر کشیده و 6 تن دیگر نیز در موج جدید اعتراضات به دولت ونزوئلا جان باختهاند؛ کشته شدن یک زن جوان که بانوی زیبایی یکی از مناطق ونزوئلا شده بود، و مانور رسانههای غربی، به خصوص سیانان، شما را یاد چه خاطراتی میاندازد؟
امروزه چه کسی است که نداند تمام این اتفاقات در راستای منافع آمریکا ساماندهی شدهاند؟ چه کسی میتواند نقش انگلستان در کنیا و زیمبابوه را نادیده بگیرد؟ یا نقش آمریکا در اوکراین و گرجستان را؟ یا نقش فرانسه در کودتاهای نظامی در مالی و کنگو، یا نسلکشی در آفریقای مرکزی و رواندا را؟ بر کسی پوشیده نیست که دولت منتخب مردم در مصر و فلسطین، تنها به خاطر منافع آمریکا و اسرائیل است که به رسمیت شناخته نمیشوند.
و اگر کمی آگاهانه بیندیشیم میفهمیم که دلیل به رسمیت شناختن حکومتهای مستبد عربستان و اردن از سوی آمریکا و همپیمانانش نیز وجود همین منافع مشترک است؛ با این حال هنوز هستند سادهلوحانی که فکر میکنند آمریکا دشمن ما نیست و دشمن پنداشتن آمریکای جهانخوار، تنها یک توهم تاریخی است؛ فکر میکنند آمریکا از روی انساندوستی است که به بهانه حقوق بشر، انرژی اتمی، و غیره، ملت ما را تحریم میکند، و به خاطر علاقه اوباما به ملت ایران است که آمریکا از جنبش سبز حمایت فکری و مالی و رسانهای و عملی کردهاند.
آیا هنوز هم انسان عاقلی باقی مانده است که در وابسته بودن جنبش سبز، این مولود بدشگون حماقت عناصر خود فروخته داخلی، به آمریکا و انگلیس و اسرائیل، تردیدی داشته باشد؟ آیا هنوز هم کسی هست که از تأثیر وقایع پس از انتخابات 88 بر تحریمهایی که امروز بر کشور و مردممان تحمیل شده بیخبر باشد؟
آیا کسی هست که نداند؛ اگر آمریکا و اسرائیل باز هم امکان ایجاد وقایع مشابهی را بیابند، از هر فرصتی برای زدن ضربه مجدد بر پیکرهی ایران قدرتمند و سرافراز دریغ نخواهند کرد؟ آیا جماعت مدعی آزادیخواهی، پس از 35 سال، باز هم خطر سقوط مجدد در چاه استبداد خارجی را با تمام وجود احساس نمیکنند؟
وقایع سال 88 تجربه سنگینی برای مردم ما بود؛ تجربهای که اگرچه پرهزینه بود اما پند گرفتن از آن میتواند ما را در مقابل وقایع مشابه واکسینه کند؛ اما تجربه تاریخی نشان داده است مماشات با کسانی که چنین خطای تاریخی بزرگی را مرتکب شدهاند و چنین زخمی بر پیکره کشور وارد کردهاند، موجبات تکرار همین خطا را فراهم خواهد آورد. چطور میتوان خواهان بخشش این خاطیان شد در حالی که حتی هنوز معترف به خطای خود نیستند و همچنان ژست طلبکارانه به خود گرفتهاند؟ آیا سزای کسی که کشور را به آشوب کشیده و به خاطر دروغ و ظلم بزرگش، خونهای بیگناهان را به زمین ریخته، جز مرگ هم میتواند باشد؟!
نظرات شما عزیزان: